تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۷۶

سلام  

از قرار معلوم این سرماخوردگی رو به رئیسم هم دادم! اول پیام حالا رئیس بعدهم لابد همکار ... 

دیشب خیلی سخت گذشت مهمونی بهم احساس می کنم اقوامم رو نمی فهمم دیگه !  

از صبح بین خواب و بیداری گیرم . هی چرت می زنم . دیشب زودتر از همه از مهمونی برگشتیم . 

حرف خاصی نیست خبر خاصی هم نیست ...  

فردا مرداد تموم می شه همیشه از این ماه بدم می اومده ، گرچه امسال ماه بدی نبود واسه ما ولی کلا حس خوبی به مرداد ندارم ،‌عوضش 1 ماه دیگه پاییز عزیزم از راه خواهد رسید .  

 

پاییز و احساس شیرین تولدو تعهدو تاهل و دوستی...

۷۵

از آخرین باری که اینجا نوشتم 23 روز گذشته ،‌به خیلی چیزا فکر کردم ، تا حدود زیادی آروم تر و بهترم الان . یه سفر خوب هم رفتم که خیلی توی خوشحالیام تاصیر گذار بود . همسری هم خوبه ، این سرماخوردگی هم که دو روزیه با من هست ... دیگه خبری نیست . فقط دنیای آرزوهای من روزبه روز داره بزرگتر می شه ...

آخ

فکر می کردم ، همه چی درست می شه ، فکر می کردم غمم اندازه داره ، غمم یه منحنی سینوسیه که بالاخره سیر نزولی هم به خودش می گیره اما نشد ...  

دلم برای خودم خیلی می سوزه ، خیلی تنهام این جور موقعا ... دلم برای خودم خیلی می سوزه کاش این همه سختی نمی کشیدم .... خدایا بسه دیگه ... منو ببر پیش خودت .قول می دم دختر خوبی باشم ، بشینم یه گوشه صدام در نیاد ، فقط منو ببر