روزهایی که می آیند و می روند ، در آیند و روند و تلاطم و ترس هستم همچنان و تلخم و شیرین و ناگوارم و امیدوار و ناامید .. خلاصه درهم و برهم ترین احساسات عالم دورم را گرفته اند و در میان آشوب قصه شورانگیز چشمانت ، سرد ...داغ...بی تفاوت...مدهوش...مهتابی ...آفتابی ...حیران ...پرسان...شرمین...گستاخ...نستوه...دم به دم خراب ترم می کند از راه و بیراهی که فقط و فقط خودت راهش را می دانی و بس !
روزهایی که می آیند و می روند در آشوبم از حکایت عمری که بی سؤال می گذرد و اغفالم می کند امیدهایش
این روزها داغان داغان داغانم مجنون مجنون مجنون
سرد سرد و داغ داغ داغ
گیج گیج مثل این کلمات مبهوت ، خدایم را گم کرده ام باز چه قدر کوچکم آخر چه قدر کوچک ! چه قدر دوری آخر چه قدر دور ،
دوباره خوابم می آید ...همین