تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۸۴

خوبم ... بهترم از دیروز و پریروز ، فقط به خاطر یه مسواک شکل خرس پوه !‌خوبشل خوبشله ... اما هنوز اون غم هس ... یه غم لطیف که چند ماه یکبار می آد و من رو به خلوت دلخواسته بی قراری هام می بره ؛ غم همیشه هم بد نیست که

۸۳

هر وقت می خوام بیام اینجا یه دل سیر از غصه هام بنویسم بی دلیل یه حس بدی بهم دست می ده انگار به همه اون کسایی که می آن و سریع نظر می دن که " چرا ناراحتی ؟ غصه نخور "‌بدهکارم ... دلم برای خودم خیلی می سوزه ، هر از چند گاهی یاد خودم می افتم و تسلسل گذران زندگی ام ... از خودم می پرسم واقعا سهم من از زندگی همین بود یا خودم و با دست خودم خیلی چیزها رو خرابشون کردم ؟ از خودم می پرسم اینکه دیگه مدت هاست مورد توجه واقعی کسی نیستم ،‌تقصیر اطرافیانه یا خودم ؟اینکه دیگه خیلی وقته " اصل وجودم " واسه کسی مهم نیست ، به خاطر بی توجهی اطرافیانه یا خود کم بینی خودم ؟  نمی دونم ، فقط اینومی دونم واسه منی که مدت ها مرکز توجه چندین و چند نفر بودم و نظرم ، بودنم ، نبودنم و حرف هام خیلی تعیین کننده بود ؛ این شرایط تازه خیلی سخته ... اشاره ام به فرد خاصی نیست ؛‌کلیه اشاره ام به افرادی که سال هاست دورم رو طوری گرفتن که خود خودم رو قاب گرفتم گذاشتم سر طاق خاطره هام . به خودم می گم این تویی همون شاعر شعرهای مبهم سوال برانگیز ، همون صاحب رازهای بزرگ مغرور بودن و آزاد بودن ؟ این تویی ؟ هه ... نه !  

دلم خیلی از دست گذران عمر پره ، خیلی

شاید برای شما هم اتفاق بیفته ،‌این طوری از سر شکم سیری به این درد دل نیگا نکنین ،‌به خدا داغونم