-
۸۴
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 11:45
خوبم ... بهترم از دیروز و پریروز ، فقط به خاطر یه مسواک شکل خرس پوه !خوبشل خوبشله ... اما هنوز اون غم هس ... یه غم لطیف که چند ماه یکبار می آد و من رو به خلوت دلخواسته بی قراری هام می بره ؛ غم همیشه هم بد نیست که
-
۸۳
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 08:44
هر وقت می خوام بیام اینجا یه دل سیر از غصه هام بنویسم بی دلیل یه حس بدی بهم دست می ده انگار به همه اون کسایی که می آن و سریع نظر می دن که " چرا ناراحتی ؟ غصه نخور "بدهکارم ... دلم برای خودم خیلی می سوزه ، هر از چند گاهی یاد خودم می افتم و تسلسل گذران زندگی ام ... از خودم می پرسم واقعا سهم من از زندگی همین...
-
۸۲
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 11:59
روزهایی که می آیند و می روند ، در آیند و روند و تلاطم و ترس هستم همچنان و تلخم و شیرین و ناگوارم و امیدوار و ناامید .. خلاصه درهم و برهم ترین احساسات عالم دورم را گرفته اند و در میان آشوب قصه شورانگیز چشمانت ، سرد ...داغ...بی تفاوت...مدهوش...مهتابی ...آفتابی ...حیران ...پرسان...شرمین...گستاخ...نستوه...دم به دم خراب...
-
قلب یخی - قهوه تلخ
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 09:34
نمی دونم این سریال های شبکه خانگی رو می بینین یانه ؟ کپی کردین یا نه ،به هر حال یه نکته جالب توی هر دو تا سریال قلب یخی و قهوه تلخ هست ؛ اونم وجود یک نیاز اساسی مردم به نوعی دیگره ! نوعی دیگر از قصه پردازی ، شخصیت سازی ، روایت ، طراحی صحنه ، رویداد و همه عناصر مهم و تاثیر گذار یک مجموعه سریالی ... توی دو سال اخیر ،...
-
۸۰
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 11:28
والا راستش رو اگه بخواید اینجا رو دوست دارم به عنوان جایی که خیلی از حرف هایی رو که نمی تونم بگم توش می نویسم ؛ خیلی حرفهای نگفته هم به دلایل فراوان ته دلم می مونن ... وقتی می رم این وبلاگ های پربازدید رو می خونم به تعداد خواننده هاشون حسودی م می شه ولی من واقعا نوشته ای عمومی و قابل نظر دادن اینجا نمی نویسم اینو می...
-
۷۹
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 11:47
هر سال ، از 2، 3 روز مونده به بیستم شهریور یه حال عجیب و بدیم ... دیروز فرصت نکردم در خودم فرو برم و غمم رو با خودم و خلوتم حل کنم واسه همین الان به شدت چشمام و معده ام و قلبم داره می سوزه . دلم گرفته خدایا کاش این روز از تاریخ و تقویم می رفت یا اینکه کاش من این فقدان رو درک می کردم یا این که کاش هرگز خدا خاطره ها رو...
-
۷۸
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 12:04
دیشب با همسری رفتیم سینما سانس 12 تا 2 ، وقتی اومدیم از سینما بیرون شلوغ بود خیابون در حد ساعت هشت شب ، واسه ام خیلی جالب بود ... کارم و ساعت کاری ام اجازه نمی ده همیشه از این کارا بکنم ، اما تجربه دیشب خیلی باحال بود ... امروز احتمالا آخرین روز این ماه خداس ، ماهی که تعبیر های تلخ و وحشتناک بعضی از ما آدما از دین ،...
-
۷۷
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 12:05
خدایا شکرت سلام دیشب خونه رو برای امسال تمدید کردیم ... راضیم الحمدلله برای ما بد نشد ؛ امسال خیلی فکرای بزرگی توی سرم دارم فقط خدا کنه این سه چهارتا اتفاق درست ودرمون پیش بره 1- تمدید قرارداد کاری 2- درست شدن وام 3- خریدن یک ماشین سرپا تر از اسکندر 4- خریدن یه خونه کوچولو خیلی نیست به خدا ؛ خدای من بزرگ تر از این...
-
۷۶
شنبه 30 مردادماه سال 1389 11:55
سلام از قرار معلوم این سرماخوردگی رو به رئیسم هم دادم! اول پیام حالا رئیس بعدهم لابد همکار ... دیشب خیلی سخت گذشت مهمونی بهم احساس می کنم اقوامم رو نمی فهمم دیگه ! از صبح بین خواب و بیداری گیرم . هی چرت می زنم . دیشب زودتر از همه از مهمونی برگشتیم . حرف خاصی نیست خبر خاصی هم نیست ... فردا مرداد تموم می شه همیشه از این...
-
۷۵
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 11:56
از آخرین باری که اینجا نوشتم 23 روز گذشته ،به خیلی چیزا فکر کردم ، تا حدود زیادی آروم تر و بهترم الان . یه سفر خوب هم رفتم که خیلی توی خوشحالیام تاصیر گذار بود . همسری هم خوبه ، این سرماخوردگی هم که دو روزیه با من هست ... دیگه خبری نیست . فقط دنیای آرزوهای من روزبه روز داره بزرگتر می شه ...
-
آخ
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 09:22
فکر می کردم ، همه چی درست می شه ، فکر می کردم غمم اندازه داره ، غمم یه منحنی سینوسیه که بالاخره سیر نزولی هم به خودش می گیره اما نشد ... دلم برای خودم خیلی می سوزه ، خیلی تنهام این جور موقعا ... دلم برای خودم خیلی می سوزه کاش این همه سختی نمی کشیدم .... خدایا بسه دیگه ... منو ببر پیش خودت .قول می دم دختر خوبی باشم ،...
-
۷۴
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 10:59
یاد روز هایی که زندگی طعم ملس رفتنت رو عادت کرده بود ... بخیر
-
این روزها
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 10:25
عجب روزی بود دیروز ،اصلا عجب هفته ای شده این هتفته ... از اول بد بیاری پشت بدبیاری ، استرس پشت استرس ... بعد حل شدن یه سری مشکلات مزخرف کاری دیروز عصر پیام اومد دنبالم که بریم خونه (آخه محل کار من تو جاده کرجه ) داشتیم از فرعی کنار شرکت رد می شدیم که یه بچه بی هوا پرید جلو ماشین ... خدا رو صد هزارمرتبه شکر بچه ظاهرا...
-
۷۲
چهارشنبه 9 تیرماه سال 1389 11:29
این روزها چندا ن حرفی برای گفتن نداشتم که نیومدم . زندگی با همون آرامش و سکون همیشگی در جریانه . می آم سرکار و می رم . قسمت نشد با مامانینا بریم اصفهان . همسری قول داده که پنجشنبه می ریم فشم . چه قدر دلم برای خوش گذرونی اساسی تنگ شده . حقوق این ماهم از ماه های پیش بهتر بود . ولی به طرفه العینی تموم شد . اصلا پول این...
-
۷۱
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 11:43
دیشب یهو همین طوری حسودی یقه ام رو گرفت . نمی دونم چه ام شد ؛ از خودم و خدا و دور و بریام و اتفاقای بعد عروسی و این بی پولی و سختی ......... همه رو سر تو خالی کردم . ببخشید . بذار پای خستگی و فشار این روزا . ولی خدا وکیلی ، گل بگیرن در این ضرب المثلای فخیم ایرانی رو !!!!! نا برده رنج گنج میسر نمی شود ؛طرف باباش درمی...
-
70
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 17:23
به سلامتی مهتاب ، نه به خاطر قشنگیش ...به خاطر رازداریش به سلامتی زمین ، نه به خاطر محکمیش ... به خاطر خاکی بودنش که هر مرد و نامردی رو به خودش راه می ده به سلامتی آب ، نه به خاطر زلالیش ... به خاطر خالی بودنش که هیچیِ هیچی ناصافی نداره به سلامتی عشق ،نه به خاطر هیجانش ... به خاطر غمش که فقط به دلای مظلوم می شینه به...
-
۶۹
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:44
دوست می داریم قالب جدید وبلاگمان را . صب با یک دل درد و گلو درد وحشتناک ، وحشتناکا ! از خواب پا شدم . اومدم شرکت یه چای نبات خوردم حالا بهترم . دیشب با همسری یک املت جانانه زدیم به بدن جای شما خالی خهلی خوشمزه بود . یه شعر خیلی قشنگ دیروز توی وبلاگ خوندم ؛ شاعرش مجتبی صحی : "اگه مجنون دیگه میلی نداره برای لیلی...
-
۶۸
شنبه 29 خردادماه سال 1389 09:10
نه !گوش شیطون کور ،چشم شیطون کر ،یه هفته ایه حالم خوبه ! یعنی خوبما . دیشب به شدت دلمون پیتزا می خواس خفن ... اما این اراده همسری ، کشته مارا ... امروز صب رفته دکتر ؛راضی بود خدا ر وشکر . ما هم که همچنان تپلیانه زندگی می کنیم . دیروز رفتیم این خواهری رو بر داشتیم رفتیم opening design یکی از دوستان ؛ خواهری که مثل...
-
یادم هست
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 10:23
بیا دلم برای چشمون قهوه ایت عجیب تنگ شده ، برای اون دستای عرق کرده ، برای موهات که حتی یه تارش رو هم به دنیایی آرامش بی تو نمی دم ، بیا دلم برای لحن ناز کودکانه ات وقتی از راه منطق با من به جایی نمی رسی ، برای شکمویی هات ، برای خوشگذرونی های ساده ات ، برای بازی کردنت با پلی استیشن و چشمای مهربونت وقتی من بچه می شم تنگ...
-
۶۷
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 12:07
یکی از بزرگترین معضل های هر روز من خمیازه کشیدنه ؛ همیشه خمیازه دارم ،همیشه خوابم ، نمی دونم این کسر خواب با کدوم خواب جبران می شه ؟ بازهم امروز وقت دندونپزشکی دارم . کی این همه هزینه تموم می شه نمی دونم بخدا . یه حساب سر انگشتی که می کنم ، همه حقوق 5 ماه اخیرم رو دادم واسه دوا درمون . دیروز عصری یه دعوای مسخره با...
-
خوشحالی ؟؟؟
شنبه 22 خردادماه سال 1389 14:12
سلام . تپل خانوم از سفر برمی گردد. کلی خوش گذراندیم ؛ جای شما به شدت خالی . امروز از همکارگرامی کادوی روز زن گرفتم و خواب از سرم پرید ؛ یک دیوان شعر عالی . مچکرم همکار . توی این سفر همسر نازنین کلی زحمت کشید تا به من خوش بگذره ؛ کلی اصرار داشت که هر چی می بینم بخرم ، خداییش هم دو سه تا چیز باحال خریدیم و حالش رو بردیم...
-
... این روزها
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 09:36
وقتی که رفتم مدرسه از مدرسه و معلم و مدیر و ناظم و همکلاسی ها می ترسیدم ؛ شاید هم از داشتن تعهد و مسئولیت . حتی کاملا یادمه اولین نمره ای که کلاس اول گرفتم ؛ 18 بود در حالی که تموم همکلاسی هام 20 شده بودن . مامان و بابا کلا ازم ناامید شده بودن ... اما گذشت ؛ شاگرد خوبی شدم و حتی بدون کمک اونها همیشه گلیم خودم رو از آب...
-
۶۶
یکشنبه 16 خردادماه سال 1389 13:34
روزای خوبی بود ، آخر هفته ای که گذشت ! به هر حال اومدن خواهری تاثیر زیادی توی روحیه همه مون داشته و داره ... به من که خیلی خوش گذشت . یه واقعیتی رو می خوای بدونی ؟ ته دلم یه ندایی هست که می گه امسال یه سال به شدت خوبه واسه من ! همه اش ایمان به یه اتفاق خارق العاده عجیب خوب دارم که نمی دونم چی هستش اما هر چی هست باید...
-
۶۵
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 13:58
راسته که می گن سیر از گرسنه خبر نداره ، سواره از پیاده ............ انرژی ندارم اصلا . فعلا
-
۶۴
شنبه 8 خردادماه سال 1389 11:27
امروز دو سه تا پست آخرم رو نگاه می کردم دیدم ، عجب دمدمی مزاجی ام من . هر بار یه حالیم . یکی از ویژگی های من بی تابیه ؛ عجله نه ها بی تابی ! بگذریم : امروز خوبم از قضای روزگار ، دیشب با همسر رفتیم سینما ،فیلم دختران ! تلخ بود ولی جای فکر داشت . شام هم رفتیم یه جای قدیمی و یه پیتزا دو نفری زدیم . خوب بود . جاتون خالی...
-
۶۳
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 08:40
نگرانم : نگران بابا نگران خونه نگران وقت نگران روزهای آینده نگران کار نگران پول نگران خونه .... چرا نمی خوام به خودم مسلط باشم ؟
-
۶۲
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 12:29
سلام هفته دیگه خواهری ام می آد و در کل خیلی خوشحالم . دلم می خواد یه وقتی پیدا بشه برم یکی دو تا تیکه لباس بگیرم ، اما به خدا وقت نمی کنم . این روزا زودمی رسیم خونه ساعت 9 شبه . دیروز عصر یه جلسه ای داشتیم توی شرکت زیاد خوب نبود ، به نظر من . امروز همسر مهربونم می ره فوتبال الهی 10 تا گل بزنی نفس . پی نوشت : خیلی گشنمه
-
۶۱
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 11:13
به جز یکی دو نفر خواننده نداشته باشی و راه به راه هم بنویسی عالمی داره . پی نوشت : همین یکی دو نفر رو خدا نگه داره .
-
۶۰
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 15:31
دوستی توی فیس بوک نوشته بود : "جا زیاد است برای من گنجشک ، ولی به درختان خیابان تو عادت دارم " غمی نشسته توش ها !...........چه غمی . پی نوشت : یکی دیگه هم گفته بود : " کاش نبودنت را هم با خودت می بردی " حالیه توش ها! .................چه حالی پی نوشت 2 : منم می گم " همیشه آنقدر زیبایی که تاری...
-
۵۹
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 12:53
امروز می خوایم با همسر بریم سینما بزن دست قشنگه رو **** پی نوشت : یکی می مرد ز درد بی نوایی !!!!!!!!