تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

جز به خاطر جدا شدن

"حکمم از زمین رها شدن نبود
 سرنوشت من خدا شدن نبود
 از هزار چوب خیزران یکی
 در قواره ی عصا شدن نبود
گیرم استخوان به نیش هم کشید
 سگ به جوهر هما شدن نبود
 از چهل در طلسم قصه ام
 هیچ یک برای واشدن نبود
 تو در آینه شما شدی ولی
 با منت توان ما شدن نبود
 آری آشنا شدن هم از نخست
 جز به خاطر جدا شدن نبود " 

حسین منزوی  

 

 

عجب شعری گفته دمش گرررررررررررررررررررررم

۲۳

لیلی نگرانی های بیشمارش رو از عمق چشماش به تمام وجود من هم ، ریخت . این روزها می فهمم که با همه وجودش تنها و بی حوصله اس . دیروز که رفتم دنبال کارای دانشگاه ، صبح دیدمش . یهو اشکش اومد ، اونم لیلی ... دختر محکم استوار خود ساخته ای که همیشه توانایی هاش برام ستودنی بوده و هست .   

لیلی برای پیام ، خاله لیلیه و برای من رفیق موندنی ، الهی الهی الهی  

۲۲

امروز این سومین پستمه ! 

همین طوری حرف میاد توی ذهنم : اینم حرف : 

"گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ  

می فروشم به شما  

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است  

دل تنهایی تان تازه شود "

۱۷

داشتم فکر می کردم ، یعنی با این همه حرف های زیبا و بدیع و پر از تازگی ،یه وبلاگی مثل همین تندیسا که داری می خونیش ، با این همه فکر های معمولی و حرف های روزمره تلخ و ساده ، چی می خواد بگه اصلا ،‌بعد به خودم می گم ؛ چاشنی این همه دنیای رنگی کوچیک و بزرگ توی بلاگستان ، یه نمه حرفای معمولی یک بانوی ایرانی خسته به جایی بر نمی خوره که ؛  

 این روزا زیاد یاد کتاب « چراغ ها را من خاموش می کنم »‌ زویا پیرزاد می افتم ....  

این روزها بیشتر از پیش و بیشتر از گذشته خالیم . خالی به معنای واقعی . باورتون می شه که مدت هاست به چیز خاصی ، فکر نکردم برنامه خاصی نچیدم و آدم خاصی رو ندیدم ؟  

خودم خنده ام می گیره که بزرگترین دغدغه ام داره می شه کم و کسری های خونه . کی نجار می آد و کی می ریم خرید و این حرفها .  

زندگانی ماست دیگه ! نه البته فکر کنین همه دنیای متاهلی این شکلیه ها ؛ همین که همه لحظه های سخت و راحت رو با یکی دیگه که اتفاقا همه هست و نیستت باشه سر می کنی قشنگه .  

همین که کسی هست که نگرانی هات رو می فهمه و حاضر نیست خار به پات بشینه پرستیدنیه . من و آقای همسر ، به نظرم خوشبختیم . کم وکسر خیلی داریم ولی باور کنین که با یه هات داگ و یه بار سینما رفتن و باهم فیلم دیدن و بحث کردن ؛‌دنیامون رنگی رنگی می شه .  

این روزا خالیم از این جهت که تنم باهام رفیق نیست ؛ انگار دارم بدن و هیکل یکی دیگه رو با خودم این ور و اون ور می برم . بدنم ساز خودشو کوک کرده که اتفاقا خیلی هم ناکوکه !   

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست "

۱۴

"یک ناله مستانه ز جایی نشنیدیم  

ویران شود این شهر که میخانه ندارد "