تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۰۵

"من این ایوان نه تو را نمی دانم نمی دانم  "

ساعت ، ظهره . امروز صبح که از خواب پا شدم یه دعا مثل یه گیاه تو دلم جوونه زد که کاش می شد ؛ او هم به اندازه همه دلتنگی های من کوچک می شد ؛ کاش او هم بعضی وقت ها انسان بودن من را با همه تلخی هایش تجربه می کرد ؛ دلم می خواست ، یکبار هم که شده پایین می آمد و سر هم داد می کشیدیم . نزدیک می شد و یک سیلی جانانه نثارم می کرد و بعد ، مثل دو تا رفیق دیرینه در آغوشش آروم می شدم .  

های خدایا با توام . کی آدم می شی آخه ؟ اگه تو مث ما آدما گاهی این قالب کوچیک حقیر و تلخ رو تجربه می کردی ، شاید فرآیند برآورده شدن آرزوها این بوروکراسی سخت و پیچیده رو نداشت .  

"جان در بهای بوسه شیرین توان گرفت  

گیرم در این معامله قدری ضرر کنی !"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد