داشتم فکر می کردم شاید وقتی سفر کردن یکی از راه های رسیدن به آرامش درونی و فکری آدم هاست ، و رفتن یکی از راه حل های بیهوده در جایی موندنه ، و اشک ریختن ، بهترین راه حل سبک شدنه ، و حفظ کردن غرورت راه حل خودت باقی موندنه ، پس چرا گاهی نه اشک ریختن و نه رفتن و نه سفر کردن هیچ کدوم دوای درد آدم نیست !
گاهی دلت با همه لجبازی که در طول عمرت از خودت سراغ داری ؛ زیر بار عقل ومنطق خم نمی شه ، گاهی تنهایی و خلوت و غم رو به همه شادیای دنیا ترجیح می دی .
گاهی همه بار غم دنیا رو دلت سنگینی می کنه و پاسخ جسم نحیفت به همه این بار سنگین ،درد های عصبی و عجیب می شن ، اما همه این رنج و رنجه رو از ته ته دلت دوست داری .
پس شکایت نکن و دل به باده این غم شیرین بده و بی خیال نتیجه باش ، بی خیال نتیجه .
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
مهمترین بخش کار اونجاس که آدم باید بزاره کف روی آب بشینه آب زلال بشه تا بشه تهش رو ببینی دلت آروم بگیره صاف بشه تا بتونی با خدا راحت حرف بزنی فارع از منم منم هر خود خواهی و این خیلی سخت همه رو ببینی خوبی همه رو بخوای ولی هیچ کسی منطقی نیست
همیشه واسه همه همراهی ولی خودت تنهایی و شاید این لطف خداس که می خواد فقط خودش باهات باشه ولی اون دم آخر یادش می یفته باید ازت امتحان بگیره
اینکه بعضی وقتا یکنفر به فکر آدم آرومش می کنه