تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۵۳

 به عطر گل؛  خدا را بین که در دیوار می پیچد  

ز نیلوفر که عاشق تر که بر دیوار می پیچد

مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد  

که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد

۵۲

"آه ؛ من هم زنم زنی که دلش  

در هوای تو می زند پر و بال  

دوستت دارم ای خیال لطیف  

دوستت دارم ای امید محال "  

                                    فروغ فرخزاد

۵۱

آرتا هیچ حرفی برای گفتن نداره .  

دیگه دلم نمی خواد بنویسم .  

" بر روی ما نگاه خدا خنده می زند  

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم  

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش  

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم "

۵۰

سلام پیامی :  

دلم می خواد امروز ، خطاب به تو بنویسم که از قرار ، عزیزترین دارایی منی . امروز هم خبر خاصی نیس که اینجا بنویسم اما حالم از دیروز خیلی بهتره . دلم می خواد خودمو راضی کنم که این بی حوصلگی بیشتر روزهاخاصیت زندگی توی این شرایط و این جامعه اس و فقط مختص من هم نیس اما وقتی واقع گرایانه فکر می کنم می بینم تو حق داری من خیلی جدی گرفتم این اتفاقات ریز و درشت رو .  

دلم می خواد یه خورده آدم تر بشم اما گیج گیجم و هر روز صبح هدف هام یادم می ره . راستی این چه ویژگی مزخرفیه که من دارم ؟ این ؛شب تصمیم گرفتن و صبح فراموش کردن رو از کی به ارث گرفتم من ؟ 

بابام که اون همه با اراده اس و مامان هم که این همه غد و لجباره و مرغش همیشه یه پا داره ؛ نکنه راس راستی ، منو از سطل ماست گرفتن و بروز هم نمی دن ؟ تو چی می گی ؟ 

 

ولی فیلم دیشب واقعا خوب بود ها ؛ خوب شد نرفتیم سینما و به خودمون یه خواب محشر کادو دادیم .  

می آی نریم دندون پزشکی؟ حسش نیست !‌ 

پی نوشت :  همه این ها رو نوشتم که بگم خهلی دوست دارم نفس

۴۹

 دبروز طی یک sms بازی خفن با صنم دعوام شد ؛ و مطمئنم که شروعی بود برای حق به جانب شدنی که عادت هیشه اش بوده . بی خیال  

از صبح رئیس نیومده و خبری هم نیست .  

یه سوال : وقتی حرف جالبی ندارم که این تو بنویسم ؛ این چه مرضیه که صب به صب می شینم یه پست تازه ولی بی مصرف می گذارم ؟  

بازم بی خیال