به عطر گل؛ خدا را بین که در دیوار می پیچد
ز نیلوفر که عاشق تر که بر دیوار می پیچد
مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد
"آه ؛ من هم زنم زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال "
فروغ فرخزاد
آرتا هیچ حرفی برای گفتن نداره .
دیگه دلم نمی خواد بنویسم .
" بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم "
سلام پیامی :
دلم می خواد امروز ، خطاب به تو بنویسم که از قرار ، عزیزترین دارایی منی . امروز هم خبر خاصی نیس که اینجا بنویسم اما حالم از دیروز خیلی بهتره . دلم می خواد خودمو راضی کنم که این بی حوصلگی بیشتر روزهاخاصیت زندگی توی این شرایط و این جامعه اس و فقط مختص من هم نیس اما وقتی واقع گرایانه فکر می کنم می بینم تو حق داری من خیلی جدی گرفتم این اتفاقات ریز و درشت رو .
دلم می خواد یه خورده آدم تر بشم اما گیج گیجم و هر روز صبح هدف هام یادم می ره . راستی این چه ویژگی مزخرفیه که من دارم ؟ این ؛شب تصمیم گرفتن و صبح فراموش کردن رو از کی به ارث گرفتم من ؟
بابام که اون همه با اراده اس و مامان هم که این همه غد و لجباره و مرغش همیشه یه پا داره ؛ نکنه راس راستی ، منو از سطل ماست گرفتن و بروز هم نمی دن ؟ تو چی می گی ؟
ولی فیلم دیشب واقعا خوب بود ها ؛ خوب شد نرفتیم سینما و به خودمون یه خواب محشر کادو دادیم .
می آی نریم دندون پزشکی؟ حسش نیست !
پی نوشت : همه این ها رو نوشتم که بگم خهلی دوست دارم نفس
دبروز طی یک sms بازی خفن با صنم دعوام شد ؛ و مطمئنم که شروعی بود برای حق به جانب شدنی که عادت هیشه اش بوده . بی خیال
از صبح رئیس نیومده و خبری هم نیست .
یه سوال : وقتی حرف جالبی ندارم که این تو بنویسم ؛ این چه مرضیه که صب به صب می شینم یه پست تازه ولی بی مصرف می گذارم ؟
بازم بی خیال