سلام
من پنجشنبه ای نوشتم " همسر یه قولی داده بود واسه پنجشنبه ظهر یادش رف" ،همسر یادش نرفته بود ؛ آخه ما پنجشنبه ها بعد از کار با هم می ریم یه ناهار کارمندی می خوریم ،گرچه این هفته اصلا ناهارش کارمندی نبود ؛ خهلی خوشمزه بودش .
خبر خوب ، نه؛ خبر بسیار خوب اینکه آتنا خواهری می آد ایران . 10 خرداد .... هورا هورا
من نمی دونم چرا به جای این همه آدم لطیف که این روزا دارن می میرن ، یه آدم زمخت ظالم نمی میره که حد اقل شاهد یه موازنه تو طبیعت باشیم ؛ البته من پیشنهادی برای عزراییل ندارم تا بعد .
پی نوشت : این همسری قرار بود پنجشنبه ظهر ما رو ببره یه جایی ، یادش رف
نمی دونم این شعر مال کیه اما این روزها به شدت به احوالات ما و رفقای ما می خوره :
"بین ما فاصله افتاده اگر
راز این فاصله را می دانیم
من و تو کودک عشقیم نترس
درس خود را همه جا می خوانیم "
کیفیت زندگی هر کس بستگی داره به جایی که می خوابه ، غذایی که می خوره ، خوابی که می بینه ، دوستی که می گیره و کتابی که می خونه ، کاری که می کنه و از همه مهم تر نگاهی که بهش دوخته می شه