امشب دعوتیم کنسرت رئیس ، فرهنگسرای نیاوران ، همون جایی که من از پارکش صدهزارتا خاطره تلخ دارم ،از صب فکرم مشغول این خاطره های تلخه . نمی دونم با این که دیگه 5 سال از مرگت می گذره تا کی قراره خاطره های تلخ نیاوران و پیتزا جمن دامنگیرم باشه .
حتی چهره ات هم دیگه ، خوب یادم نیست ... فقط یادمه عجیب بودی ، تصمیمات ، برخوردات ، نگات ، صدای دورگه خاصت ،بی خیالیت ..................................................................
این بار که پریناز زنگ زد ، باید بپرسم دقیقا مزارت کجاست ؟
شاید بعد 5سال یه سری بهت زدم ، رفیق
سرش را انداخت پایین و به آرامی از کنار نگاه پرسان مرد دور شد ، یا بهتر بگویم : گریخت .
آن روز حوصله خودش را هم نداشت .
مرد ؛ ریشخندی زد و نگاه خیره اش رابه چشمان زیبای دیگری که از دور می آمد ،دوخت ...
دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است ...
دلش برای حاضر جوابی ها و شیطنت های روزهای گذشته اش ، برای من تنها مانده کودکانه خندونش ، برای بی خیالی های محض ، برای روزهای آبی و عنابی ،روزهای دلخوشکنک لواشک گسی و ملسی تنگ شده بود . دلش برای او ، او که این روزها دیگر نه« الف» و نه «واو»ش ،او نبود ؛ پر می زد . نه تعریفی و نه سپاسی و نه حتی دستی
دلش برای او و برای گنجشکک اشی مشی همیشه خیس جشمان بی قرارش پر می زد .
دلسردی که با بودن یا نبودن دیگران کاری نداره برادر !
سلام ؛
« کنار پنجره نشست ، یعنی که دوستت دارد
پنجره را که بست؛ یعنی ............. یعنی »