تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۳۰

" امشب به غصه دل من گوش می کنی  

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی "

۲۹

آرزوی من  

آفتاب و مهتاب آسمان منی  

سپیدی و سیاهی چشمانم  

خشم و ارامش و هیجانم  

آرزوی من  

منی  

تنم  

من  

آرزوی من  

این روزهایم را بتاب بر من  

درد را بگیر درد را ببخش  

من را بی کرانه کن در آسمان چشم های مشکی قهوه ایت   

آرزوی من  

در من باش  

مثل ناخن نه،  مثل پوست نه ،‌مثل خون نه ، مثل نفس نه ،‌ 

 در من باش آرزوی من  

اصلا من باش آرزوی من  

ممکن باش آرزوی باش   

....

باش آرزوی من .... 

باش

جز به خاطر جدا شدن

"حکمم از زمین رها شدن نبود
 سرنوشت من خدا شدن نبود
 از هزار چوب خیزران یکی
 در قواره ی عصا شدن نبود
گیرم استخوان به نیش هم کشید
 سگ به جوهر هما شدن نبود
 از چهل در طلسم قصه ام
 هیچ یک برای واشدن نبود
 تو در آینه شما شدی ولی
 با منت توان ما شدن نبود
 آری آشنا شدن هم از نخست
 جز به خاطر جدا شدن نبود " 

حسین منزوی  

 

 

عجب شعری گفته دمش گرررررررررررررررررررررم

۲۸

وقتی که در کمال ناباوری ات،  سعی می کنند مضحکه ات کنند ، ضایعت کنند ، و یا هر کار دیگری ، بهترین عکس العمل ممکن بی خیالی محض است . باور کن . چون بعضی از آدم ها از گونه خاصی هستند ، خیلی خاص .  

مرد و زن هم ندارد به خدا ، ندارد .

۲۷

"خانمان سوز بود آتش آهی گاهی  

ناله ای می شکند پشت سپاهی ،گاهی  

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی  

روسپیدی بود از بهر گناهی گاهی   

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود

به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی

زرد رویی نبود عیب مرانم از کوی  

جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی  

 گر مقدر بشود سلک سلاطین پوید  

سالک بیخبر خفته به راهی گاهی  

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم  

بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی   

رحیم معینی کرمانشاهی