امشب دعوتیم کنسرت رئیس ، فرهنگسرای نیاوران ، همون جایی که من از پارکش صدهزارتا خاطره تلخ دارم ،از صب فکرم مشغول این خاطره های تلخه . نمی دونم با این که دیگه 5 سال از مرگت می گذره تا کی قراره خاطره های تلخ نیاوران و پیتزا جمن دامنگیرم باشه .
حتی چهره ات هم دیگه ، خوب یادم نیست ... فقط یادمه عجیب بودی ، تصمیمات ، برخوردات ، نگات ، صدای دورگه خاصت ،بی خیالیت ..................................................................
این بار که پریناز زنگ زد ، باید بپرسم دقیقا مزارت کجاست ؟
شاید بعد 5سال یه سری بهت زدم ، رفیق
عجب کار کودکانه و بی منطقی کردم ؛ اونها اشتباه کردن که به صحبت های تلفنی ما گوش دادن ، من چرا توضیح دادم براشون ؟
"سعی کردم هرگز برات «زن»نباشم ، که قرار باشه توی اشل نرمال زن و شوهرای امروز جا بگیرم ؛ سعی کردم رفیقت باشم که حتی دعواهامونم شکل و قیافه دعوای زن و شوهری نباشه . دلم خواسته درک بلند و تکیه گاه مردونه وجود تو رو پاسخ بدم اگه نتونستم که بدا به حال من .....
همیشه احترامت ، محبتت و نگاه سرشار از بخششت باعث غرورم بوده نه که بخوام شعار بدم ، خودت که اینو می دونی نازنین ... "
«شمه ای از داستان عشق شور انگیز ماست
این حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده اند »
پیوست : بخدا ، شعار ندادم ، پاچه خواری هم نبود ، خودت که می دونی ...
سرش را انداخت پایین و به آرامی از کنار نگاه پرسان مرد دور شد ، یا بهتر بگویم : گریخت .
آن روز حوصله خودش را هم نداشت .
مرد ؛ ریشخندی زد و نگاه خیره اش رابه چشمان زیبای دیگری که از دور می آمد ،دوخت ...
اصلا شاید من دلم بخواد توی این وب ، فقط غر بزنم فقط عصبانی باشم ، فقط نق نق کنم !
یه لیست بلند بالا هست از کارهای نکرده ام امور معلقه ، تا عید یه مدت کوتاهی وقت هست و یه بودجه محدودی برای انجام همه آرزوها و نقشه های یک سال .
سالی که گذشت ، معمولی بود ؛ اما هر جه بود از نحسی مزخرف سال 87 بهتر بود . من 2 تا سال بد دارم توی زندگیم . یکی 84 و دیگری 87 .
اما 87 بدترین روزهای عمرم بوده ، سالی سخت و در تنگنا