تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۲۶

فکر می کنم یک ! و یک ؟ و یک و یک برای حس و حال الانم عالی باشه . 

زیاده عرضی نیست.....

خاطره پراکنی

امشب دعوتیم کنسرت رئیس ، فرهنگسرای نیاوران ، همون جایی که من از پارکش صدهزارتا خاطره تلخ دارم ،‌از صب فکرم مشغول این خاطره های تلخه . نمی دونم با این که دیگه 5 سال از مرگت می گذره تا کی قراره خاطره های تلخ نیاوران و پیتزا جمن دامنگیرم باشه .  

حتی چهره ات هم دیگه ، خوب یادم نیست ... فقط یادمه عجیب بودی ، تصمیمات ، برخوردات ، نگات ، صدای دورگه خاصت ،‌بی خیالیت .................................................................. 

  

این بار که پریناز زنگ زد ، باید بپرسم دقیقا مزارت کجاست ؟  

شاید بعد 5سال یه سری بهت زدم ، رفیق

25؟ 26؟ 27؟

عجب کار کودکانه و بی منطقی کردم ؛ اونها اشتباه کردن که به صحبت های تلفنی ما گوش دادن ، من چرا توضیح دادم براشون ؟ 

 

"سعی کردم هرگز برات «زن»‌نباشم ، که قرار باشه توی اشل نرمال زن و شوهرای امروز جا بگیرم ؛ سعی کردم رفیقت باشم که حتی دعواهامونم شکل و قیافه دعوای زن و شوهری نباشه . دلم خواسته درک بلند و تکیه گاه مردونه وجود تو رو  پاسخ بدم اگه نتونستم که بدا به حال من ..... 

همیشه احترامت ، محبتت و نگاه سرشار از بخششت باعث غرورم بوده نه که بخوام شعار بدم ، خودت که اینو می دونی نازنین ... " 

 

«شمه ای از داستان عشق شور انگیز ماست  

این حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده اند » 

 

پیوست : بخدا ، شعار ندادم ، پاچه خواری هم نبود ، خودت که می دونی ... 

۲۴

سرش را انداخت پایین و به آرامی از کنار نگاه پرسان مرد دور شد ، یا بهتر بگویم : گریخت .

آن روز حوصله خودش را هم نداشت .

مرد ؛ ریشخندی زد و نگاه خیره اش رابه چشمان زیبای دیگری که از دور می آمد ،‌دوخت ... 

 

 

۲۰ و چند ؟؟

اصلا شاید من دلم بخواد توی این وب ، فقط غر بزنم فقط عصبانی باشم ، فقط نق نق کنم ! 

یه لیست بلند بالا هست از کارهای نکرده ام  امور معلقه ، تا عید یه مدت کوتاهی وقت هست و یه بودجه محدودی برای انجام همه آرزوها و نقشه های یک سال . 

سالی که گذشت ، معمولی بود ؛ اما هر جه بود از نحسی مزخرف سال 87 بهتر بود . من 2 تا سال بد دارم توی زندگیم . یکی 84 و دیگری 87 .  

اما 87 بدترین روزهای عمرم بوده ، سالی سخت و در تنگنا