تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۲۴

سرش را انداخت پایین و به آرامی از کنار نگاه پرسان مرد دور شد ، یا بهتر بگویم : گریخت .

آن روز حوصله خودش را هم نداشت .

مرد ؛ ریشخندی زد و نگاه خیره اش رابه چشمان زیبای دیگری که از دور می آمد ،‌دوخت ... 

 

 

۲۰ و چند ؟؟

اصلا شاید من دلم بخواد توی این وب ، فقط غر بزنم فقط عصبانی باشم ، فقط نق نق کنم ! 

یه لیست بلند بالا هست از کارهای نکرده ام  امور معلقه ، تا عید یه مدت کوتاهی وقت هست و یه بودجه محدودی برای انجام همه آرزوها و نقشه های یک سال . 

سالی که گذشت ، معمولی بود ؛ اما هر جه بود از نحسی مزخرف سال 87 بهتر بود . من 2 تا سال بد دارم توی زندگیم . یکی 84 و دیگری 87 .  

اما 87 بدترین روزهای عمرم بوده ، سالی سخت و در تنگنا  

۲۳

لیلی نگرانی های بیشمارش رو از عمق چشماش به تمام وجود من هم ، ریخت . این روزها می فهمم که با همه وجودش تنها و بی حوصله اس . دیروز که رفتم دنبال کارای دانشگاه ، صبح دیدمش . یهو اشکش اومد ، اونم لیلی ... دختر محکم استوار خود ساخته ای که همیشه توانایی هاش برام ستودنی بوده و هست .   

لیلی برای پیام ، خاله لیلیه و برای من رفیق موندنی ، الهی الهی الهی  

۲۲

امروز این سومین پستمه ! 

همین طوری حرف میاد توی ذهنم : اینم حرف : 

"گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ  

می فروشم به شما  

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است  

دل تنهایی تان تازه شود "

۲۰

دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است ...  

دلش برای حاضر جوابی ها و شیطنت های روزهای گذشته اش ، برای من تنها مانده کودکانه خندونش ، برای بی خیالی های محض ، برای روزهای آبی و عنابی ،‌روزهای دلخوشکنک لواشک  گسی و ملسی تنگ شده بود . دلش برای او ، او که این روزها دیگر نه« الف» و نه «واو»ش ،‌او نبود ؛ پر می زد . نه تعریفی و نه سپاسی و نه حتی دستی  

دلش برای او و برای گنجشکک اشی مشی همیشه خیس جشمان بی قرارش پر می زد .