تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۱۵

5 روز گذشته رو تعطیل بودیم . پریروز ولنتاین بود ؛ خواهر نازنینم در غربت ؛ به یادم بود و کلی هدیه زیبا فرستاد .  

پسردایی هم اومد خونه مون ؛‌کلی حرف زدیم ، شکر خدا عقلش داره می آد سرجاش .  

کلا تعطیلات خوبی بود . خوب خوابیدیم ،  

حرفم نمی آد اما دلم می خواد بنویسم .... 

ای بابا ، زوری که نمی شود !!!!!!!!!!!! 

"برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود "

۱۴

"یک ناله مستانه ز جایی نشنیدیم  

ویران شود این شهر که میخانه ندارد "

۱۳

نشستم سر صبر مطالب وبلاگ یک آقای عاقد رو خوندم ؛‌نکته های جالبی در ساده ترین نوشته ها هم هست که ما گاهی نادیده می گیریمشون /  

 

خاطره عقد خودم رو برای رئیس جان ،‌گفتم ... خندید . خوب نمی شناسمش ، البته زیاد هم واجب و ضروری نیست دقیق شناختن همه آدم های پیرامون ! مگه نه ؟  

 

خبر بدی که چند دقیقه پیش پیام داد ؛ حالمو اساسی گرفت . خدایا باور نکردنیه .. 

پسر جوونی که همه امید خانواده است ،‌از طبقه چهارم می افته ، بیهوشه و نمی شه به هوشش آورد ! همین  

"‌خدایا نه فقط او رو که خاطره ای محو از حضورش در مراسم عروسی ام دارم ؛ همه مریض ها رو شفا بده . " 

خدایا شکر که ما سالمیم  

خدایا اگه گاهی یادمون می ره که چقدر با سلامتی خوشبختیم ؛ تو غضب به فراموشیمون  نگیری یه وقت !

۱۲

امروز به هر کی می رسم ؛ می گه" فیتیله ، فردا تعطیله " 

راستیا ، چه حالی خواهیم برد 5 روز تعطیلی ، در کنار همسر

دلم برای یه خورده علافی و ولگردی بی هدف تو مرکز خریدا و خیابونا لک زده .  

دیگه لباس نو ام ته کشیدن ؛ باید برم  نو نوار کنم .  

دیشب مهدی پهلومون بود . دیگه نزدیک بود قهر کنه بذاره بره از دستمون ! از بس که من و پیام خمیازه کشیدیم و غر زدیم که خوابمون میاد ؛‌بنده خدا از اومدنش پشیمون شده بود .  

"دلم خیلی هم واسه ات تنگ شده بود مهدی جونم "

۱۱

"نوشتم :سلام  

خط زد...خدا حافظ"