5 روز گذشته رو تعطیل بودیم . پریروز ولنتاین بود ؛ خواهر نازنینم در غربت ؛ به یادم بود و کلی هدیه زیبا فرستاد .
پسردایی هم اومد خونه مون ؛کلی حرف زدیم ، شکر خدا عقلش داره می آد سرجاش .
کلا تعطیلات خوبی بود . خوب خوابیدیم ،
حرفم نمی آد اما دلم می خواد بنویسم ....
ای بابا ، زوری که نمی شود !!!!!!!!!!!!
"برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود "
نشستم سر صبر مطالب وبلاگ یک آقای عاقد رو خوندم ؛نکته های جالبی در ساده ترین نوشته ها هم هست که ما گاهی نادیده می گیریمشون /
خاطره عقد خودم رو برای رئیس جان ،گفتم ... خندید . خوب نمی شناسمش ، البته زیاد هم واجب و ضروری نیست دقیق شناختن همه آدم های پیرامون ! مگه نه ؟
خبر بدی که چند دقیقه پیش پیام داد ؛ حالمو اساسی گرفت . خدایا باور نکردنیه ..
پسر جوونی که همه امید خانواده است ،از طبقه چهارم می افته ، بیهوشه و نمی شه به هوشش آورد ! همین
"خدایا نه فقط او رو که خاطره ای محو از حضورش در مراسم عروسی ام دارم ؛ همه مریض ها رو شفا بده . "
خدایا شکر که ما سالمیم
خدایا اگه گاهی یادمون می ره که چقدر با سلامتی خوشبختیم ؛ تو غضب به فراموشیمون نگیری یه وقت !
امروز به هر کی می رسم ؛ می گه" فیتیله ، فردا تعطیله "
راستیا ، چه حالی خواهیم برد 5 روز تعطیلی ، در کنار همسر
دلم برای یه خورده علافی و ولگردی بی هدف تو مرکز خریدا و خیابونا لک زده .
دیگه لباس نو ام ته کشیدن ؛ باید برم نو نوار کنم .
دیشب مهدی پهلومون بود . دیگه نزدیک بود قهر کنه بذاره بره از دستمون ! از بس که من و پیام خمیازه کشیدیم و غر زدیم که خوابمون میاد ؛بنده خدا از اومدنش پشیمون شده بود .
"دلم خیلی هم واسه ات تنگ شده بود مهدی جونم "