بدون اینکه حتی بخوام اینجای دنیا افتادم ، جایی که هرگز درباور روزهای خاکستری وسیاه و سپید گذشته ام نمی گنجید.
دیشب رسیده نرسیده ؛ غذا خورده نخورده خوابیدم ؛ این روزها حتی یک همسر درست و حسابی هم نیستم .
خونه گرد و خاک گرفته ، لباس های کثیف ، زنانگی درهم ریخته ، خواب ناآرام ، بداخلاقی ،تلخی ، به خدا عین چای کهنه جوش بددم شدم .
خدایا کجایی ؟
از اون وقتاییه که نه گرممه نه سردمه ، نه خسته ام نه گرسنه ولی حس و حال هیچ کاری رو ندارم . امروز قراره برم دکتر واسه این تنفس بریده بریده کوفتی ، یه هفته اس که تست تنفس دادم و موفق نبود . حالا از اون روز هی نفسم می بره قبلش ولی به ندرت می فهمیدم مشکل دارم ...
اینم به کالکشن مزایای من افزوده شد ، قابل توجه مادر شوهر گرامی
والا یه وبلاگ داشتم یه روزی ، نمی دونم چه بلایی سرش اومده ؛ قاط زده ...
حالا
سلام
من عاشق خوندن نوشتنم اصلا؛ از بس بچه که بودم تنها بودم و خط خطی می کردم...
فعلا با من بمونین