تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

۲۷

"خانمان سوز بود آتش آهی گاهی  

ناله ای می شکند پشت سپاهی ،گاهی  

چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی  

روسپیدی بود از بهر گناهی گاهی   

قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود

به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی

زرد رویی نبود عیب مرانم از کوی  

جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی  

 گر مقدر بشود سلک سلاطین پوید  

سالک بیخبر خفته به راهی گاهی  

دارم امید که با گریه دلت نرم کنم  

بهر طوفانزده سنگی است پناهی گاهی   

رحیم معینی کرمانشاهی

25؟ 26؟ 27؟

عجب کار کودکانه و بی منطقی کردم ؛ اونها اشتباه کردن که به صحبت های تلفنی ما گوش دادن ، من چرا توضیح دادم براشون ؟ 

 

"سعی کردم هرگز برات «زن»‌نباشم ، که قرار باشه توی اشل نرمال زن و شوهرای امروز جا بگیرم ؛ سعی کردم رفیقت باشم که حتی دعواهامونم شکل و قیافه دعوای زن و شوهری نباشه . دلم خواسته درک بلند و تکیه گاه مردونه وجود تو رو  پاسخ بدم اگه نتونستم که بدا به حال من ..... 

همیشه احترامت ، محبتت و نگاه سرشار از بخششت باعث غرورم بوده نه که بخوام شعار بدم ، خودت که اینو می دونی نازنین ... " 

 

«شمه ای از داستان عشق شور انگیز ماست  

این حکایت ها که از فرهاد و شیرین کرده اند » 

 

پیوست : بخدا ، شعار ندادم ، پاچه خواری هم نبود ، خودت که می دونی ... 

۱۹

سلام  

ای جونم براتون بگه که ،‌دیروز قوم شوهر اومده بودن . آی اومده بودنا ...................... 

*** 

" دلم برای یوکابت تنگ شده شدید ، روزهای خوبی با هم داشتیم توی افرنگ . خیلی وقته ندیدمش .. یوکا جونم کجایی ؟ 

راستی امروز اول اسفنده ، اول خونه تکوندن و اینا .عاشق این ماهم من . محشره بخدا . همه اش به یه اتفاق ویژه امیدواری ، فکر می کنی سال که نو بشه دنیات زیر و رو می شه ، سال دیگه غلطای امسالتو نمی کنی ، آدم می شی ، لاغر می شی ،‌موفق می شی دکترا قبول می شی ،‌یه نمور خوش اخلاق تر می شی و...... غافل از اینکه این آرزو آرزوی مکرر و مشابه همه سالهای قبلت هم بوده که ....! 

 

۱۵

5 روز گذشته رو تعطیل بودیم . پریروز ولنتاین بود ؛ خواهر نازنینم در غربت ؛ به یادم بود و کلی هدیه زیبا فرستاد .  

پسردایی هم اومد خونه مون ؛‌کلی حرف زدیم ، شکر خدا عقلش داره می آد سرجاش .  

کلا تعطیلات خوبی بود . خوب خوابیدیم ،  

حرفم نمی آد اما دلم می خواد بنویسم .... 

ای بابا ، زوری که نمی شود !!!!!!!!!!!! 

"برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود "

۱۳

نشستم سر صبر مطالب وبلاگ یک آقای عاقد رو خوندم ؛‌نکته های جالبی در ساده ترین نوشته ها هم هست که ما گاهی نادیده می گیریمشون /  

 

خاطره عقد خودم رو برای رئیس جان ،‌گفتم ... خندید . خوب نمی شناسمش ، البته زیاد هم واجب و ضروری نیست دقیق شناختن همه آدم های پیرامون ! مگه نه ؟  

 

خبر بدی که چند دقیقه پیش پیام داد ؛ حالمو اساسی گرفت . خدایا باور نکردنیه .. 

پسر جوونی که همه امید خانواده است ،‌از طبقه چهارم می افته ، بیهوشه و نمی شه به هوشش آورد ! همین  

"‌خدایا نه فقط او رو که خاطره ای محو از حضورش در مراسم عروسی ام دارم ؛ همه مریض ها رو شفا بده . " 

خدایا شکر که ما سالمیم  

خدایا اگه گاهی یادمون می ره که چقدر با سلامتی خوشبختیم ؛ تو غضب به فراموشیمون  نگیری یه وقت !