تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

تندیسا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

آخ

فکر می کردم ، همه چی درست می شه ، فکر می کردم غمم اندازه داره ، غمم یه منحنی سینوسیه که بالاخره سیر نزولی هم به خودش می گیره اما نشد ...  

دلم برای خودم خیلی می سوزه ، خیلی تنهام این جور موقعا ... دلم برای خودم خیلی می سوزه کاش این همه سختی نمی کشیدم .... خدایا بسه دیگه ... منو ببر پیش خودت .قول می دم دختر خوبی باشم ، بشینم یه گوشه صدام در نیاد ، فقط منو ببر

۷۴

یاد روز هایی که زندگی طعم ملس رفتنت رو عادت کرده بود ... بخیر

این روزها

عجب روزی بود دیروز ،‌اصلا عجب هفته ای شده این هتفته ... از اول بد بیاری پشت بدبیاری ، استرس پشت استرس ... بعد حل شدن یه سری مشکلات مزخرف کاری دیروز عصر پیام اومد دنبالم که بریم خونه (‌آخه محل کار من تو جاده کرجه ) داشتیم از فرعی کنار شرکت رد می شدیم که یه بچه بی هوا پرید جلو ماشین ... خدا رو صد هزارمرتبه شکر بچه ظاهرا سالم بود ، سریع بردیمش یه دکتر توی همون محل ؛ دکتر گفت ان شاالله که هیچی نشده، فقط اگه سرش آسیب ندیده باشه خوب بود . الان هم که ایشالا از خواب پا شده و داری بازی می کنه . (وای خدا یعنی می شه به تلفنم زنگ نزنن ، یعنی بچه خوب خوب خوب باشه !‌؟ )  

***

اما تلخ ترین جای این بدبیاری ها بی کسی ما بود ، گرچه خدا رو شکر جفتمون پدر مادر مهربون و خوب داریم ؛ ولی به کوچکترین حدی نمی شه روشون حساب کرد ،یعنی ضررش بیش از عافیتشه انگار . هر وقت هر مشکلیمو با خونواده خودم مطرح کردم هزار و یک سرزنش شنیدم و آخرشم کلی مشکل رو واسه ام پیچیده تر می کنن و از زندگی پشیمون می شم .   

***

دیروز همکار هم با ما بود ؛ خدا وکیلی آرامشی که بخرج داد به شدت موثر بود و جلوی برخورد احساسی ما رو گرفت . خیلی مرسی ازش .  

*** 

این دو روز اخیر به شدت احساسات گذشته ام نسبت به خواهریم داره تشدید می شه . همه عمر این زرنگی و رندیش آزارم می داده .  

همین .  

فعلا به جز احساس دل گرفتگی شدید از خونواده حس بد دیگه ای ندارم . بر خلاف همه تلخی ها امید وارم به شدت .  

*** 

همسری تو اتفاق دیشب به شدت از نظر روحی داغون شد ، اما به من نمی گه ... از بس آقا و درونگراس این پسر ، خیلی نگرانشم .

۷۲

این روزها چندا ن حرفی برای گفتن نداشتم که نیومدم . زندگی با همون آرامش و سکون همیشگی در جریانه . می آم سرکار و می رم . قسمت نشد با مامانینا بریم اصفهان . همسری قول داده که پنجشنبه می ریم فشم . چه قدر دلم برای خوش گذرونی اساسی تنگ شده .  

حقوق این ماهم از ماه های پیش بهتر بود . ولی به طرفه العینی تموم شد . اصلا پول این س.......ل بی برکته .  

دلم برای سال ها پیش که از بابا پول تو جیبی می گرفتم تنگ شده،‌دستش همیشه پر برکت بود .خدا رو شکر ولی به هر حال !  

... 

فعلا

۷۱

دیشب یهو همین طوری حسودی یقه ام رو گرفت . نمی دونم چه ام شد ؛ از خودم و خدا و دور و بریام و اتفاقای بعد عروسی و این بی پولی و سختی ......... 

همه رو سر تو خالی کردم . ببخشید . بذار پای خستگی و فشار این روزا .  

ولی خدا وکیلی ، گل بگیرن در این ضرب المثلای فخیم ایرانی رو !!!!! نا برده رنج گنج میسر نمی شود ؛‌طرف باباش درمی آد دو قرون در می آره ، بعد 4 سال می دوه تا طلبش رو بگیره تازه اگه بگیره ؛ باید بذاره جای قرضای این 4 سالش ... الهی خدا ، خداییت رو شکر .  

اما بازم بگم کلا این هفته حالم خوبه .  

بی خیال .