-
۳۲
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 11:13
برنده ها و بازنده ها این طورین
-
۳۱
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 11:12
بابا پس کی شب سال تحویل می شه ، با همسری بریم خوشششششششش بذگرونیم !!!!!
-
۳۰
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 16:19
" امشب به غصه دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی "
-
۲۹
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 09:19
آرزوی من آفتاب و مهتاب آسمان منی سپیدی و سیاهی چشمانم خشم و ارامش و هیجانم آرزوی من منی تنم من آرزوی من این روزهایم را بتاب بر من درد را بگیر درد را ببخش من را بی کرانه کن در آسمان چشم های مشکی قهوه ایت آرزوی من در من باش مثل ناخن نه، مثل پوست نه ،مثل خون نه ، مثل نفس نه ، در من باش آرزوی من اصلا من باش آرزوی من...
-
جز به خاطر جدا شدن
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 13:41
"حکمم از زمین رها شدن نبود سرنوشت من خدا شدن نبود از هزار چوب خیزران یکی در قواره ی عصا شدن نبود گیرم استخوان به نیش هم کشید سگ به جوهر هما شدن نبود از چهل در طلسم قصه ام هیچ یک برای واشدن نبود تو در آینه شما شدی ولی با منت توان ما شدن نبود آری آشنا شدن هم از نخست جز به خاطر جدا شدن نبود " حسین منزوی عجب...
-
۲۸
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 11:25
وقتی که در کمال ناباوری ات، سعی می کنند مضحکه ات کنند ، ضایعت کنند ، و یا هر کار دیگری ، بهترین عکس العمل ممکن بی خیالی محض است . باور کن . چون بعضی از آدم ها از گونه خاصی هستند ، خیلی خاص . مرد و زن هم ندارد به خدا ، ندارد .
-
۲۷
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 13:27
"خانمان سوز بود آتش آهی گاهی ناله ای می شکند پشت سپاهی ،گاهی چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی روسپیدی بود از بهر گناهی گاهی قصه یوسف و آن قوم چه خوش پندی بود به عزیزی رسد افتاده به چاهی گاهی زرد رویی نبود عیب مرانم از کوی جلوه بر قریه دهد خرمن کاهی گاهی گر مقدر بشود سلک سلاطین پوید سالک بیخبر خفته به راهی گاهی دارم...
-
۲۶
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 10:59
فکر می کنم یک ! و یک ؟ و یک و یک برای حس و حال الانم عالی باشه . زیاده عرضی نیست.....
-
خاطره پراکنی
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 13:49
امشب دعوتیم کنسرت رئیس ، فرهنگسرای نیاوران ، همون جایی که من از پارکش صدهزارتا خاطره تلخ دارم ،از صب فکرم مشغول این خاطره های تلخه . نمی دونم با این که دیگه 5 سال از مرگت می گذره تا کی قراره خاطره های تلخ نیاوران و پیتزا جمن دامنگیرم باشه . حتی چهره ات هم دیگه ، خوب یادم نیست ... فقط یادمه عجیب بودی ، تصمیمات ،...
-
25؟ 26؟ 27؟
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1388 09:32
عجب کار کودکانه و بی منطقی کردم ؛ اونها اشتباه کردن که به صحبت های تلفنی ما گوش دادن ، من چرا توضیح دادم براشون ؟ "سعی کردم هرگز برات «زن»نباشم ، که قرار باشه توی اشل نرمال زن و شوهرای امروز جا بگیرم ؛ سعی کردم رفیقت باشم که حتی دعواهامونم شکل و قیافه دعوای زن و شوهری نباشه . دلم خواسته درک بلند و تکیه گاه...
-
۲۴
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 11:23
سرش را انداخت پایین و به آرامی از کنار نگاه پرسان مرد دور شد ، یا بهتر بگویم : گریخت . آن روز حوصله خودش را هم نداشت . مرد ؛ ریشخندی زد و نگاه خیره اش رابه چشمان زیبای دیگری که از دور می آمد ،دوخت ...
-
۲۰ و چند ؟؟
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 13:20
اصلا شاید من دلم بخواد توی این وب ، فقط غر بزنم فقط عصبانی باشم ، فقط نق نق کنم ! یه لیست بلند بالا هست از کارهای نکرده ام امور معلقه ، تا عید یه مدت کوتاهی وقت هست و یه بودجه محدودی برای انجام همه آرزوها و نقشه های یک سال . سالی که گذشت ، معمولی بود ؛ اما هر جه بود از نحسی مزخرف سال 87 بهتر بود . من 2 تا سال بد دارم...
-
۲۳
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 12:28
لیلی نگرانی های بیشمارش رو از عمق چشماش به تمام وجود من هم ، ریخت . این روزها می فهمم که با همه وجودش تنها و بی حوصله اس . دیروز که رفتم دنبال کارای دانشگاه ، صبح دیدمش . یهو اشکش اومد ، اونم لیلی ... دختر محکم استوار خود ساخته ای که همیشه توانایی هاش برام ستودنی بوده و هست . لیلی برای پیام ، خاله لیلیه و برای من رفیق...
-
۲۲
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 13:08
امروز این سومین پستمه ! همین طوری حرف میاد توی ذهنم : اینم حرف : "گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود "
-
۲۰
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 12:07
دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است ... دلش برای حاضر جوابی ها و شیطنت های روزهای گذشته اش ، برای من تنها مانده کودکانه خندونش ، برای بی خیالی های محض ، برای روزهای آبی و عنابی ،روزهای دلخوشکنک لواشک گسی و ملسی تنگ شده بود . دلش برای او ، او که این روزها دیگر نه« الف» و نه «واو»ش ،او نبود ؛ پر می زد . نه تعریفی و نه...
-
۲۱
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 09:36
"دوش چه خورده ای بتا راست بگو نهان مکن چون خمشان بی گنه روی بر آسمان مکن باده خاص خورده ای نقل خلاص خورده ای بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن "
-
۱۹
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 11:14
سلام ای جونم براتون بگه که ،دیروز قوم شوهر اومده بودن . آی اومده بودنا ...................... *** " دلم برای یوکابت تنگ شده شدید ، روزهای خوبی با هم داشتیم توی افرنگ . خیلی وقته ندیدمش .. یوکا جونم کجایی ؟ راستی امروز اول اسفنده ، اول خونه تکوندن و اینا .عاشق این ماهم من . محشره بخدا . همه اش به یه اتفاق ویژه...
-
۱۸
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 09:58
دلسردی که با بودن یا نبودن دیگران کاری نداره برادر ! سلام ؛ « کنار پنجره نشست ، یعنی که دوستت دارد پنجره را که بست؛ یعنی ............. یعنی »
-
۱۷
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 08:41
داشتم فکر می کردم ، یعنی با این همه حرف های زیبا و بدیع و پر از تازگی ،یه وبلاگی مثل همین تندیسا که داری می خونیش ، با این همه فکر های معمولی و حرف های روزمره تلخ و ساده ، چی می خواد بگه اصلا ،بعد به خودم می گم ؛ چاشنی این همه دنیای رنگی کوچیک و بزرگ توی بلاگستان ، یه نمه حرفای معمولی یک بانوی ایرانی خسته به جایی بر...
-
۱۶
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1388 08:09
امروز همکار نیومده ؛ از صب ولم توی نت . یه پروفایل جالب خهلی خهلی جلب ،نظرمو جلب کرد ؛ "چشمانم را از نگاهت می دزدم و فکر می کنم این روزها چه قدر برای همه چیز دیر است." واقعیتیه . گاهی برای همه چیز دیره: برای دیدن ، نگریستن ، گریستن ،خواب کسی رو دیدن ، لرزیدن ، ترسیدن ، بی خودی خندیدن ، شعر ، شعار .... پی...
-
۱۵
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 11:34
5 روز گذشته رو تعطیل بودیم . پریروز ولنتاین بود ؛ خواهر نازنینم در غربت ؛ به یادم بود و کلی هدیه زیبا فرستاد . پسردایی هم اومد خونه مون ؛کلی حرف زدیم ، شکر خدا عقلش داره می آد سرجاش . کلا تعطیلات خوبی بود . خوب خوابیدیم ، حرفم نمی آد اما دلم می خواد بنویسم .... ای بابا ، زوری که نمی شود !!!!!!!!!!!! "برگرد بی تو...
-
۱۴
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 11:15
"یک ناله مستانه ز جایی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد "
-
۱۳
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 11:22
نشستم سر صبر مطالب وبلاگ یک آقای عاقد رو خوندم ؛نکته های جالبی در ساده ترین نوشته ها هم هست که ما گاهی نادیده می گیریمشون / خاطره عقد خودم رو برای رئیس جان ،گفتم ... خندید . خوب نمی شناسمش ، البته زیاد هم واجب و ضروری نیست دقیق شناختن همه آدم های پیرامون ! مگه نه ؟ خبر بدی که چند دقیقه پیش پیام داد ؛ حالمو اساسی...
-
۱۲
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 08:43
امروز به هر کی می رسم ؛ می گه" فیتیله ، فردا تعطیله " راستیا ، چه حالی خواهیم برد 5 روز تعطیلی ، در کنار همسر دلم برای یه خورده علافی و ولگردی بی هدف تو مرکز خریدا و خیابونا لک زده . دیگه لباس نو ام ته کشیدن ؛ باید برم نو نوار کنم . دیشب مهدی پهلومون بود . دیگه نزدیک بود قهر کنه بذاره بره از دستمون ! از بس...
-
۱۱
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 11:49
"نوشتم :سلام خط زد...خدا حافظ"
-
۱۰
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 12:04
گاهی عزیرترین آدمای دور برت ؛ از«به قول اصفهانیا : آدما شوهر » هم حرص درآرترن . نمی دونم بین ما چی شده ؛ اما هر چی که شده مدتیه که اون «ما»ی سابق بر اینها نیستیم . خستگی و بدبیاری این اواخر ؛یه پدیده عادی و تکراری شده . پی نوشت اینکه : «گر نگهدار من آن است که من می دانم ...»
-
۰۹
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 11:50
توی شرکت که هستم ، ازساعت 11 تا 2 اینترنت داریم . واسه همین تو همین ساعتا به سرم می زنه بیام اینجا و بنویسم . صب با همکار ، بحث ویژگی های خاص زنها بود ؛ همکار با نقطه نظراتش گاهی متعجبم می کنه به قول «مجید .ف» لیبرال می زنه ! واقعا ما زنها اینقدر ها هم که این مردها می گن عجیب نیستیم . فقط تفاوت هایی در ماهیت ، در...
-
۰۸
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 08:49
یکشنبه صبح به لطف ملوکانه ؛ وبلاگ همکار رو خوندیم جالب بود ؛ لینک می دم حالا تو لینکدونیم . برف باحالی بود صبح تو جاده . هر روز صبح با کلی غر و لند آرزو می کنم یه دقه دیگه تو تختم بمونم ، آخر این هفته تعطیلیه . از پنجججججججججججججججججججججججشنبه تا خود دوشنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننبه ! حالیم نمی...
-
۰۷
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 12:35
امروز ، نه تولد یک روزتازه است ، نه قرار است از ما آدم دیگری متولد شود . فقط یک روز معمولی است . همین و بس *** اما در گیر و دار جمله هایی که می شنویم و به سادگی از کنارشان رد می شویم ؛ کلی حرف و حدیث انقلابی هست که نمی بینیم و نمی شنویم ؛ حتی احساس مان را هم این روزها داریم از کف می دهیم . نه همه مان البته ؛ نمی شود...
-
۰۶
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 11:18
" مدام کوچه برایت بهانه می گیرد به هر که می رسد از تو نشانه می گیرد " شاعر : بهروز صفاجو