-
۵۸
شنبه 1 خردادماه سال 1389 10:15
کلی گرفتاری داشته باشی که یکی شم با چندرغاز حقوقت حل نشه بعدشم تازه دلت بخواد از این کارخونه خارج از شهر استعفا بدی .......
-
۵۷
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 15:46
وقتی به ریسمان دلت چنگ می زنم ؛ حرف از صمیم دل ؛دل دلتنگ می زنم وقتی دلم هوای تو را می کند هنوز در کوچه باغ خاطره ها لنگ می زنم وقتی که می رود دلم از ناز چشم تو با سنگ غم به شیشه دل !بنگ می زنم وقتی غریب و سرسپرده و بی خواب و منتظر این گونه درد را به سر سنگ می زنم صبح است؟ ...شب شده یا اول غروب ؟ کی؟ کی؟ کجا؟ به یاد...
-
بعد مدت ها خوبم خوباااااااا
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1389 09:21
سلام دیروز به خاطر چک دانشگاه ساعت 2 مرخصی گرفتم ، رفتم . چکم رو گرفتم و رفتم نقد کردم . بعدشم تندی رفتم خونه . شب قرار بود لیلی بیاد پهلومون . اینقد محشر بود که زود رفتم خونه ... کلی حال داد راستی بر دف هابکوبید که بعد از5 ماه connection pending ام با صنم حل شد ؛ یه جورایی راحت شدم . لیلی هم که اومد و یه لازانیای...
-
۵۶
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 13:48
این جوری که همه خاطره هام چمباتمه زدن رو چارمیخ دلم ؛دوس دارم . آزاری نداره... یه جاهاییش نیش می زنه ، بعد یه لبخند ناخواسته از مرور یه لحظه تاریخی قدیمی خنکم می کنه ..................... گاهی هم ناخواسته صدای آخ گفتن خودمو می شنوم . این جوری خوبم ، دلم نمی خواد ،تعادل منطق و احساسم رو بهم بزنم . پی نوشت : به خاطر...
-
۵۵
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 13:28
به شدت خوابم می آد و حوصله ام سر می ره ؛ اما این ترجمه باید تموم شه یا لااقل به یه جا برسه .... گاهی چقدر احتیاج داری تا دردت رو به یکی بگی به محضاینکه دیشب باهات درددل کردم خیلی حالم بهتر شد . راستی ، یه سوال امریکا واقعا سرزمین آرزوهاست ؟ دلت می خواس جای پونه بودی ؟ من که نه!
-
۵۴
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 15:49
کاش حد اقل خدا هم مث بعضی وقتای ما آدما بعضی وقتا یخده بغضش می گرفت
-
۵۳
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 12:01
به عطر گل؛ خدا را بین که در دیوار می پیچد ز نیلوفر که عاشق تر که بر دیوار می پیچد مخور صائب فریب فضل از عمامه زاهد که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد
-
۵۲
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 11:08
"آه ؛ من هم زنم زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال " فروغ فرخزاد
-
۵۱
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 11:53
آرتا هیچ حرفی برای گفتن نداره . دیگه دلم نمی خواد بنویسم . " بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم "
-
۵۰
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 11:51
سلام پیامی : دلم می خواد امروز ، خطاب به تو بنویسم که از قرار ، عزیزترین دارایی منی . امروز هم خبر خاصی نیس که اینجا بنویسم اما حالم از دیروز خیلی بهتره . دلم می خواد خودمو راضی کنم که این بی حوصلگی بیشتر روزهاخاصیت زندگی توی این شرایط و این جامعه اس و فقط مختص من هم نیس اما وقتی واقع گرایانه فکر می کنم می بینم تو حق...
-
۴۹
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 11:07
دبروز طی یک sms بازی خفن با صنم دعوام شد ؛ و مطمئنم که شروعی بود برای حق به جانب شدنی که عادت هیشه اش بوده . بی خیال از صبح رئیس نیومده و خبری هم نیست . یه سوال : وقتی حرف جالبی ندارم که این تو بنویسم ؛ این چه مرضیه که صب به صب می شینم یه پست تازه ولی بی مصرف می گذارم ؟ بازم بی خیال
-
۴۸
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 11:10
سلام من پنجشنبه ای نوشتم " همسر یه قولی داده بود واسه پنجشنبه ظهر یادش رف" ،همسر یادش نرفته بود ؛ آخه ما پنجشنبه ها بعد از کار با هم می ریم یه ناهار کارمندی می خوریم ،گرچه این هفته اصلا ناهارش کارمندی نبود ؛ خهلی خوشمزه بودش . خبر خوب ، نه؛ خبر بسیار خوب اینکه آتنا خواهری می آد ایران . 10 خرداد .... هورا...
-
۴۷
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 11:06
من نمی دونم چرا به جای این همه آدم لطیف که این روزا دارن می میرن ، یه آدم زمخت ظالم نمی میره که حد اقل شاهد یه موازنه تو طبیعت باشیم ؛ البته من پیشنهادی برای عزراییل ندارم تا بعد . پی نوشت : این همسری قرار بود پنجشنبه ظهر ما رو ببره یه جایی ، یادش رف
-
۴۶
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 10:40
نمی دونم این شعر مال کیه اما این روزها به شدت به احوالات ما و رفقای ما می خوره : "بین ما فاصله افتاده اگر راز این فاصله را می دانیم من و تو کودک عشقیم نترس درس خود را همه جا می خوانیم "
-
۴۵
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 12:16
کیفیت زندگی هر کس بستگی داره به جایی که می خوابه ، غذایی که می خوره ، خوابی که می بینه ، دوستی که می گیره و کتابی که می خونه ، کاری که می کنه و از همه مهم تر نگاهی که بهش دوخته می شه
-
۴۴
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 11:20
شب ها کم می خوابم واسه همین وقتی می آم شرکت همه اش کلافه ام ف امشبم که مهدی می آد. مسلما بدون محاسبه بازی امشب ، زود بخوابیم یک نصفه شبه . و این بی خوابی ادامه خواهد داشت ... به لیلی زنگ زدم گفت بی اندازه حرف داره و دلش خیلی تنگ شده . دل منم شدید واسه اش تنگیده . دیشب رفته بودیم خونه مامان اینا کلی خوش گذشت ، جاتون...
-
۴۳
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 11:47
دیروز اصلا حال و حوصله نداشتم ، زده بودم به صحرای کربلا و جاده خاکی و اون ورا . کلا هنوزم درست نشدم ، یه وقت دیدی دوباره رفتم تو باقالیا . اما الان یخده بهترم . خبر بد اینکه در صورت تمدید قرارداد حقوقمان همین چندرغاز خواهد بود تا مدت ها . خبر بدتر اینکه در خانواده با ته کشیدن نقدینگی روبرو هستیم به شدت . خبر خیلی بدتر...
-
۴۲
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 13:04
پست قبل رو حذف کردم همین
-
تو رو خدا بدون بحث فقط بهش فکر کن
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 11:14
حذف شد
-
۴۱
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 13:18
خدا رو شکر که رئیس قبول کرد برم خونه ، برم بلکه 2 ساعتی بخوابم . خیلی خسته ام ، سر درد عجیبی دارم . واسم دعا کنین آروم بشم ، غم دنیا ریخته تو زندگیم .
-
۴۰
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 11:36
همه جا سوت و کوره ،ولی من از سکوتش لذتی نمی برم . بیشتر دلم می خواس الان خونه بودم ، یه کم بیشتر تر می خوابیدم . همسر نمی ذاره واسه فردا غذا درست کنم ، می گه اسراف میشه همون کباب و جوجه چینی کافیه . نمی دونم چرا عذاب وجدان دارم . دلم می خواد مهمونی ام درست و حسابی برگزار شه . آخه دلیل نمی شه که اگه همه به خاطر راحت...
-
گوش بودن
چهارشنبه 25 فروردینماه سال 1389 10:25
حوصله آدمای دور و برش رو نداشت ، اما راه به راه الکی می خندید که کسی نفهمه ، آخه از بس هر وقت گفته بود بی حوصله اس همه دعواش کرده بودن و نصیحت کرده بودن و خلاصه پشیمونش کرده بودن . .... دیگه تصمیم داشت چیزی نگه راستی چرا ما آدما بعضی هامون البته بعضی هامون ، این قدر منتظریم که یک نفر دهنشو باز کنه یه حرفی راجع به خودش...
-
۳۹
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 08:43
دلم عجیب برای یوکابت و لیلی تنگ شده ، عجیب . یاد روزهای قشنگ ماشین سواری بخیر "یوکا فرخی ". یاد روزهای باحال میدون امام حسین و آرزوی دانشگاه زعفرانیه بخیر "لیلی خانم" دیروز بالاخره یه کاری واسه این دندون ناسازگار انجام دادم . یعنی یه خانم دکتر باحوصله انجام داد . دیشب مهدی جون خجالتمون داد ؛بردمون...
-
۳۸
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 11:57
خدا وکیلی این بی حالی و مریضی این چند وقت پدرم رو درآورده ، بی حال و خسته ام . آخه کی باورش می شه این همه درد ، حاصل یک دندون عصب کشی نشده است ، حاصل ندونم کاری یک نادان نابخرد . یادم باشه جمعه دیگه تحت هیچ شرایطی زودتر از 2 از خواب بلند نشم به خدا همه اش کم خوابی دارم . دیشبم که تا صبح رعد و برق و تگرگ بود . خدا فردا...
-
۳۷
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 10:05
سلام 1- دستنوشته رو بخونین ، شرح حال بنده حقیره و یه خانم دکتر ملیح! 2- عجب روزای مزخرفی دارم ، خدا نصیبتون نکنه 3- یه دعا می کنم ، که اخیرا از قول برادریه خانمی شنیدم ، خدا وکیلی دو دقه بهش فکرکنیم بد نیس ؛ میگه :" دعا کنید گرگ بیابون هم جای اینکه بمیره یا بلایی سرش بیاد ؛ همیشه سیر باشه ، که اگه اون سیر باشه...
-
۳۶
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 08:06
یادم می آد دندونم به شدت درد می کرد و از دردش عصبانی بودم ، خندیدی و گفتی دیدی حالا ، راسته که می گن دندون درد از درد عاشقی هم بدتره ؟ با همون درد وحشتناک هم حاضر جوابیم یادم نرفت ؛ نیگات کردم و گفتم : پس الهی درد من بیفته به جون تو که سر حوصله برم سراغ عشق و عاشقی . تلخ خندیدی و سرت رو انداختی پایین ؛ بعد با چشای پر...
-
۳۵
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 12:43
14 فروردین 89 : سال نو مبارک تندیسا امروز اومدم خونه مامانینا ، از عصری کلی مهمون دارن ، به خاطر فوت عمو ، نشستن امروز و فردا رو ،توی این تعطیلات ، کلی اتفاق ریز و درشت و عجیب و غریب افتاد ؛ خبرهای عجیبی که هر جوری بود هضم شون کردم ؛ هضم شون کردیم ... اتفاقات عجیبی که گذشتن و حالا پس لرزه هاشون می مونه و مثل هر سال...
-
۳۴
چهارشنبه 26 اسفندماه سال 1388 11:26
ما آدم ها گاهی ، به جای کمک به عزیزانمون ، با دخالت های بی مورد در حقشون خیانت می کنیم . گاهی ، می شه به آدما اجازه داد که خودشون انتخاب کنن و خودشون پای درست و غلط اشتباه خودشون بایستند . وقتی مسئولیت مون رو در قبال هم درست و تمیز انجام ندیم مسلما ممکنه با دست خودمون بلایی سر آینده شون بیاریم که خردشدن و تنها موندن و...
-
۳۳
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 11:18
همسری من این روزا مریضه ، خیلی نگرانشم ، دوست ندارم عیدش با مریضی شروع بشه . پی نوشت : این عدد 33 یک عدد مقدس و تاریخیه ، پیشنهاد می کنم « نماد گمشده » نوشته « دن براون » رو بخونین پی نوشت 2: بابا پس کی عید می شه ، آخه دل آرتا آب شد که!!
-
خطاب به دوستی که این روزها خیلی غمناک و در اندیشه است
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 11:14
داشتم فکر می کردم شاید وقتی سفر کردن یکی از راه های رسیدن به آرامش درونی و فکری آدم هاست ، و رفتن یکی از راه حل های بیهوده در جایی موندنه ، و اشک ریختن ، بهترین راه حل سبک شدنه ، و حفظ کردن غرورت راه حل خودت باقی موندنه ، پس چرا گاهی نه اشک ریختن و نه رفتن و نه سفر کردن هیچ کدوم دوای درد آدم نیست ! گاهی دلت با همه...