-
۰۵
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 13:10
"من این ایوان نه تو را نمی دانم نمی دانم " ساعت ، ظهره . امروز صبح که از خواب پا شدم یه دعا مثل یه گیاه تو دلم جوونه زد که کاش می شد ؛ او هم به اندازه همه دلتنگی های من کوچک می شد ؛ کاش او هم بعضی وقت ها انسان بودن من را با همه تلخی هایش تجربه می کرد ؛ دلم می خواست ، یکبار هم که شده پایین می آمد و سر هم داد...
-
۰۴
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 13:16
آدما دو گروهن یا شاید بیشتر البته ! من این خمودی و کسالت رو از لبخندهای تکراری بی هیچ منطق بعضی ها ، از ریشخندو نیشخند رئیسم ، از لبخند پر تمسخر و پر طمطراق مردانی که این روزها زیاد می بینمشان و همه هدفشان ضایع کردن زنان است ؛ از تلخند مادران وقتی دخترکان نازپرورده شان را درلباس سپید می بینند ؛ از خنده های دلبرانه بی...
-
۰۳
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 14:55
بدون اینکه حتی بخوام اینجای دنیا افتادم ، جایی که هرگز درباور روزهای خاکستری وسیاه و سپید گذشته ام نمی گنجید. دیشب رسیده نرسیده ؛ غذا خورده نخورده خوابیدم ؛ این روزها حتی یک همسر درست و حسابی هم نیستم . خونه گرد و خاک گرفته ، لباس های کثیف ، زنانگی درهم ریخته ، خواب ناآرام ، بداخلاقی ،تلخی ، به خدا عین چای کهنه جوش...
-
۰۲
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 15:13
از اون وقتاییه که نه گرممه نه سردمه ، نه خسته ام نه گرسنه ولی حس و حال هیچ کاری رو ندارم . امروز قراره برم دکتر واسه این تنفس بریده بریده کوفتی ، یه هفته اس که تست تنفس دادم و موفق نبود . حالا از اون روز هی نفسم می بره قبلش ولی به ندرت می فهمیدم مشکل دارم ... اینم به کالکشن مزایای من افزوده شد ، قابل توجه مادر شوهر...
-
۰۱
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 14:09
والا یه وبلاگ داشتم یه روزی ، نمی دونم چه بلایی سرش اومده ؛ قاط زده ... حالا سلام من عاشق خوندن نوشتنم اصلا؛ از بس بچه که بودم تنها بودم و خط خطی می کردم... فعلا با من بمونین